فرصت را غنیمت بدانیم
غنیمت شمردن فرصت ، بخصوص فرصت وقت و زمانی که در اختیار است و بقول معروف فرصت عمر ، سفارش حضرت حق ، و وصیت انبیا و امامان و اولیای خداست ، در این فرصت است که می توان سیئات را تبدیل به حسنات کرد ، و زیبایی را به جای زشتی نشاند و نور را جانشین ظلمت نمود .
اگر فرصت از دست برود و کاری مثبت انجام نگیرد ، و پیک مرگ از جانب خدا برسد ، و چراغ عمر به لحظه ی خاموشی وصل شود ، جایی برای توبه باقی نیست و پشیمانی سود نخواهد داشت .
زمانی که طلحه در جنگ جمل در اثر تیر مروان بن حکم بر زمین افتاد و جان می داد ، چنین گفت : بزرگی از بزرگان قریش را به بدبختی خود ندیدم . این پشیمانی سخت وقتی برای طلحه آمد که دیگر سودی نداشت و فرصت عمر از دست رفته بود و چراغ عمر در حال خاموشی بود ، او نخستین مردی بود که با امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیعت کرده بود ، چون علی (علیه السلام) با خواسته ی نامشروعش موافقت نکرد ، و تحریکات معاویه در او کارگر افتاد ، پیمان با آن حضرت را شکست و دنیا و آخرت خود را تاریک کرد .
زنِ نوح و لوط بر مخالفت با شوهران خود اصرار ورزیدند ، و این مخالفت را تا از دست دادن فرصت ادامه دادند تا هر دو با محکوم بودن به عذاب حق از دنیا رفتند .
آسیه همسر فرعون فرصت را غنیمت دانست و خواسته ی حق را بر خواسته ی شوهرش مقدم کرد ، و به این خاطر به خوشنودی خدا و نعمت ابد بهشت رسید .
خدیجه فرصت راغنیمت شمرد ، در راه پیامبر فداکاری کرد و به سعادت دنیا و آخرت رسید ، اقوامش به خاطر ازدواج او با پیامبر رفت و آمد با او را قطع کردند ، ولی او رابطه اش را با خدا محکمتر نمود و از این رهگذر به فوز عظیم رسید .
حر بن یزید فرصت اندک مانده را غنیمت دانست ، و از این گنج غنیمت منفعت ابدی نصیب خود کرد .
آری ، هرکس فرصت را گرچه کم باشد غنیمت بداند ، نور الهی در قلبش بتابد و از او دستگیری نماید .
آنجاست که باید گفت : « آن نور هدایت که در دل سالک سبیل حق برافروخته شده است اختیار همه ی حواس را به دست گرفته ، چنانکه گوش را از وارد شدن هر صدا و سخنی جز نغمه ی الهی و سخن حق باز می دارد ، ذائقه را از چشیدن طعم هرگونه حرامی ممنوع می سازد ، چشم را از لمس کردن نمودهای واقعیات هستی که مانند دست مالیدن کوران بر سطح اجسام است جلوگیری می نماید ، نگاه عارف ربانی در حقیقت پیش از آنکه با نور فیزیکی برای دیدن نمودهای هستی ارتباط برقرار کند با نور هدایت درونی اشباع می شود و به وسیله ی همان نور ، نخست شکوه و جلال هستی وابسته به هستی آفرین را می بیند ، سپس با نور فیزیکی نمودهای اجزای هستی را .
سالک سبیل حق بر زندگی می نگرد ، نه مانند سایر زندگان که رویدادهایی را لمس می کنند ، و با هدف گیری لذت جویی و خودخواهی ، آنها را برای خود تنظیم می نمایند ، و در پایان کار هم به شدت پشیمان شده فریاد می زنند : وای که چیزی ته بساط نماند ، و دیگر امیدی به خویش و بیگانه نیست !
صاحب نور هدایت با اِشراف به معنای حیات وابسته به هستی بزرگ که با آهنگی ربانی روانه ی هدف اعلای خود می باشد به حیات می نگرد ، از قناعت به شناخت محدودی از ظاهر زندگی بیزار شده و به اعماق و اسرار حیات وارد می شود ، و با آن بینایی که بدست آورده لحظات آن را سپری می نماید .
این بینایی است که او را به ذکر دایمی خداوندی وادار می کند ، حتی می توان گفت : لحظه ای در غفلت از خدا بسر نمی برد .
آیا یک انسان آگاه از اهمیت هستی خود ، می تواند در غفلت از خویشتن بسر ببرد ؟ معنای غفلت از خویشتن از یک نظر مساوی کاهش و نقص شخصیت به همان اندازه ی غفلت می باشد »(1) .
پاورقی
1 شرح نهج البلاغه ی جعفری : 14 / 94 .
نقل از کتاب توبه جناب شیخ حسین انصاریان